بیماری پاییز
بر دشت نظر دارم و بیداد ِخزان را
بیماری پاییز وغم انگیزی ِ آن را
پا مال ستم جلوه ی زیبای بهاری
بلبل شده سر گشته و سر داده فغان را
بینم که فسرده لب غنچه ز تبسم
مرغ سحر از ناله فرو بسته دهان را
پاییز به تارا ج چمن آمده وحشی
بگسسّته ز سر بند بُریده ست عنان را
این سیل پی افکن ز کجا آمده طاقی
بشکسته ز طوفان بلا سرو چمان را
این ظلم که بنموده به گلشن ز عداوت
آواره بینم ، همه جا ،غمزدگان را
آلاله به خون از چه نشسته به چمنزار
کی کرد ه مشَوش زجفا پیر وجوان را
ببریده به یک بار ، چنان ازمن «مسکین »
پاییز بلا خیز زغم رشته جان را